لحظه های بی ملاحظه
16 تیر 1397
22:02 |
0 نظر |
امتیاز: با 0 رای
با دست خود نوشید شاعر شوکرانش را
نه! مرگ هم حتی نمیفهمد زبانش را
هر کس که بود او با سیاوش رد شد از آتش
سوگند نه! با عشق پس داد امتحانش را
خورشید را نوشید کوهی از لب دریا
پاشید بر هفت آسمان آتشفشانش را
خاکستر دلتنگی اش فواره ی خون بود
آتشفشانی که یه لب آورد جانش را
از زمزمه دلتنگ بود از همهمه بیزار
بستیم ما با دست های خود دهانش را
"شاعر تو را زین خیل بی دردان کسی نشناخت"
تا. پر کند از چشم هایت استکانش را
من کیستم؟ باید برای تو غزل میگفت
حافظ که در شعر تو پیدا کرد آنش را
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.