یکشنبه, 04 آذر,1403
به نقل از روزنامه قدس

گفت و گو با لیلا حسین‌نیا، به بهانه مجموعه‌شعر «مرا صدا کردی»

12 بهمن 1397 03:41 | 0 نظر | امتیاز: 5 با 1 رای

لیلا حسین‌نیا از بانوان شاعر تبریز است و امسال اولین مجموعه‌شعر خود را توسط نشر شهرستان ادب روانۀ بازار کرده است. مجموعه‌شعر «مرا صدا کردی» حاصل اولین تجربه‌‌های حسین‌نیا است، اما رنگ و بوی یک شاعر تازه‌کار و احیاناً مبتدی را نمی‌دهد. زبان و بیان پخته در کتاب مرا صدا کردی به ما این نوید را می‌دهد که در آینده باید منتظر شعرهایی بهتر و خواندنی‌تر باشیم. لیلا حسین‌نیا از آن دسته شاعرانی است که در شعر و سلوک شاعرانه حرف‌هایی برای گفتن دارد و همین نشان می‌دهد با شاعری متفکر و خلاق روبرو هستیم. با لیلا حسین‌نیا دربارۀ ورودش به دنیای شعر و ادبیات، تعریف شعر زنانه و همچنین اولین کتابش به گفتگو نشستیم که در ادامه می‌خوانید:

 

دنیای شاعری شما چگونه شکل گرفت؟

 خانواده‌ای که در آن زندگی کرده‌ام، به‌واسطۀ پدرم که علاقه‌مند به فرهنگ و هنر است، پیوند عمیقی با فرهنگ دارد. یکی از علایق و عادات تقریباً روزمرۀ پدرم خریدن کتاب و مطالعه بود. به‌واسطۀ همین عادت، کتابخانۀ مفصلی در حوزۀ تاریخ، ادبیات، فلسفه و فقه در خانه دارد که من و خواهر و برادرم روزهای کودکی‌مان را در این گلگشت گذرانده‌ایم.

پس جرقه‌های ابتدایی علاقه به ادبیات توسط خانواده زده شد.

بله. جرقه‌های ابتدایی ادبیات در همان فضای خانوادگی که توصیفش را کردم، اتفاق افتاد. به‌واسطۀ ذوق هنری و شعری که پدرم دارند و ارتباطاتی که بر همین مبنا داشتند، خانۀ ما محل و محفل دائمی اهالی شعر و ادبیات تبریز بود. در این رفت و آمدها و شنیدن مدام شعر بود که احساس کردم من هم می‌توانم تصاویر متفاوتی خلق کنم و جمله‌هایم را آهنگین بسازم. یکی از تشویق‌های دائمی پدرم وقتی اتفاق می‌افتاد که شعری را حفظ می‌کردم، خصوصاً اگر آن شعر از شهریار یا پروین اعتصامی بود که حتماً جایزه‌ای با خود داشت. خوب به خاطر دارم چند بیت ابتدایی لیلی و مجنون نظامی را حفظ کرده بودم و در مجالس ادبی می‌خواندم و لذت تحسین حضار را از آن خود می‌کردم. اما این دنیای خوب فقط در خانه بود. از مدارس امروز خبر ندارم، ولی در روزگار ما اغلب همکلاسی‌ها و معلم‌هایم اصلاً از عوالمی که من از آن حرف می‌زدم، خبر نداشتند. مثلاً خوب به یاد دارم که معمولاً در کتاب‌های درسی بخشی از شعرهای بلند را درج می‌کردند و من معمولاً همۀ آن شعر را حفظ می‌کردم. وقتی برای معلم می‌خواندم نه تنها تشویق نمی‌شدم، بلکه تنبیه هم می‌شدم که چرا چیزهای اضافی می‌گویی؟! یادم است کلاس پنجم ابتدایی در درس تاریخ و هنگامی که معلم می‌خواست به قدرت رسیدن رضاخان را توضیح دهد؛ یکی از بچه‌ها پرسید: «خانم رضاخان از کجا اومد و اون‌همه مشهور شد؟» معلم هیچ پاسخی نداشت. من گفتم: «رضاخان قزاق بود و از این طریق توانست در ارتش بالا برود.» معلم گفت: «ساکت باش بچه! رضاخان ایرانی بود، کجا اهل قزاقستان بود؟!» این شرایط کم‌کم باعث شد که از استعداد درونی‌ام در جمع‌های مدرسه‌ای چیزی نگویم و همچنان خانه و خانواده مهم‌ترین پناهگاه من برای هنری بود که داشت در من شکل می‌گرفت. بعدها به‌واسطۀ مسابقات فرهنگی دانش‌آموزی مجالی-غیر از خانه- برای بروز و ظهور استعدادم پیدا کردم. چند رتبۀ استانی و کشوری به دست‌آوردم. بلافاصله به کانون شاعران و نویسندگان دانش‌آموز استان دعوت شدم و آنجا کسانی را دیدم که هم‌سن خودم بودند و مثل خودم فکر می‌کردند. بعدها این کانون منحل شد و من هنوز دلم برای دانش‌آموزانی می‌سوزد که شبیه خودم مجالی برای بروز استعدادشان ندارند.

در دانشگاه رشتۀ ادبیات را انتخاب کردم. به قول زنده‌یاد سیدحسن حسینی وارد دانشکده که شدم، ذوق خود را دم در به نگهبانی دادم و تا خود دفاعیۀ ارشد چندان استفاده‌ای از ذوق شاعری نبردم. جز در کلاس یکی دو استاد خاص. این سال‌ها همزمان بود با حضور مداومم در جلسات ادبی شهر و حضور در جرگۀ آفتابگردان‌های مؤسسۀ شهرستان ادب.

اولین کتاب‌هایی که خواندید و یا اولین کتاب‌هایی که واقعاً شما را جذب کردند، چه کتاب‌هایی بودند؟ بیشتر به سمت چه کتاب‌‌های شعری رفتید و چه تأثیری روی زبان و محتوای شعرتان گذاشت؟

باز هم همه‌چیز به خانه برمی‌گردد؛ چند هزار کتاب در کتابخانۀ پدرم بود که هرکدام مرا فرامی‌خواندند. از بین آن چند هزار کتاب؛ حافظ، دیوان شهریار، اشعار پروین اعتصامی، کلیات سعدی، «سیاه مشق سایه»، «جای پا تا آزادی» سیمین بهبهانی کتاب‌های بالینی من محسوب می‌شدند. اولین کتابی که در حوزۀ نقد ادبی خواندم هم «با کاروان حُله» بود. نوع نگاه زرین‌کوب به شاعران را دوست داشتم و سعی می‌کردم در عالم نوجوانی ادای او را در بیاورم. البته خاقانی هم می‌خواندم، ولی هیچ نمی‌فهمیدم؛ اما می‌دانستم که حتماً چیزی در آن وجود دارد. الآن که فکر می‌کنم، می‌بینم این زبان خاقانی بود که مرا ملزم می‌کرد با همۀ دشواری‌های معنایی که داشت، بازهم به سمت این اعجوبه بروم. من سعی می‌کنم همواره به اصالت زبان پایبند باشم. زبانی که از همین شاعرانی که نام بردم، نشئت گرفته است. گمانم زبان همۀ آن‌چیزی است که یک شاعر دارد. اما دربارۀ محتوا باید بگویم که چندان تاثیری نگرفته‌ام و این همواره «من» بوده که محتوا را تعیین کرده‌است.

معمولاً شرکت در انجمن‌های شعر برای شاعران خیلی مهم و مؤثر است. به نظرتان حضور در این جلسات تا چه اندازه برای شاعر مؤثر است؟

در کودکی‌هایم در جلساتی با حضور زنده‌یاد عابد (از شاعران مرثیه‌سرا و مغفول آذربایجان) شرکت می‌کردم. بعدها هم در کانون شاعران که وصفش شد، شرکت می‌کردم. اما همیشه فکر می‌کردم جلسۀ شعر نباید جایی برای شعر خواندن و آفرین شنیدن باشد. به نظرم دلیل وجودی یک انجمن ادبی، نقد و تضارب آرا است. با همین اندیشه چندین سال مجری انجمن ادبی شعرآورد تبریز بودم و تلاش می‌کردم نقد پایه و اساس جلسات باشد. ما شاعر زیاد تربیت کرده‌ایم، اما منتقد ادبی نه! وقتی شاعر زیاد باشد و ناقد کم، می‌شود همین شله‌قلمکاری که امروز در فضای ادبی کشور شاهد آن هستیم. شاعر باید همواره بداند که چشم تیزبین یک نقاد منتظر اوست. پس باید شعرش را بالا بکشد، مطالعه کند، بفهمد. البته ما در حوزۀ نقد هم مشکل داریم. امروز در جلسات ادبی گروهی عنان نقد را به دست می‌گیرند که از نقد شعر تنها چند نام دشوار خارجی را یاد گرفته‌اند! با معیار شعر دهۀ هشتاد شرق اروپا شعر یک شاعر دهۀ هشتادی تبریز را نقد می‌کنند! در پایان کار نه خودشان می‌فهمند چه گفته‌اند، نه آن شاعر بخت‌برگشته می‌فهمد اشکال کار کجاست. اگر بنا به حضور در جلسات ادبی است، باید جایی را انتخاب کنیم که بتوانیم چیزی به شعرمان اضافه کنیم؛ در غیر این صورت به نظرم در خانه نشستن و مطالعه کردن بهتر است.

از آنجا این سؤال را می‌پرسم که ممکن است مشغولیت زیاد به جلسات ادبی، شاعر را از جان و زبان خودش دور کند.

اگر در جلسات ادبی تحفه‌ای درخور، منتظر شاعر باشد که شاعر را به رشد شعری و شخصیتی برساند، اتفاقاً خوب هم هست؛ اما فکر نمی‌کنم چنین جلسه‌ای وجود داشته‌باشد. حداقل من نمی‌شناسم.

دربارۀ کتاب «مرا صدا کردی» بگویید. این شعرها حاصل چه سال‌هایی است و انتخاب نهایی‌تان برای این شعرها بر چه اساسی بود؟

«مرا صدا کردی» تقریباً حاصل سال‌های نود تا ابتدایی‌ترین دقایق سال 97 است. البته در انتخاب اولیه، شعرهایی از سال‌های 89 و کمی قبل‌تر هم بود که بعد تصمیم بر حذف آنها گرفتم. دلیل این حذف هم این بود که احساس کردم شعرهای قبل از سال 90 حاصل آزمون و خطاهای مداوم بوده. من در آن سال‌ها مدام در حال سنجیدن بودم و انگار شعرهای بعد از سال 90 نوعی ثبات دارند. دربارۀ انتشار این اثر هم باید بگویم که ارتباطی که از سال 89 با مؤسسۀ شهرستان ادب داشتم، مقدمات قضیه را فراهم کرد. برخلاف تصورم که گمان می‌کردم مثل سایر انتشاراتی‌ها با همین سابقۀ دوستی و همکاری قبول خواهند که کتاب را چاپ کنند، با سختگیری خاصی روبرو شدم. کارشناسان مؤسسه کلمه‌به‌کلمه کتاب را بررسی کردند. این باعث خوشحالی من بود. چون امروز کتاب‌هایی می‌بینم که چاپ شده، اما حتی ابتدایی‌ترین اصول ویرایش در آن رعایت نشده. اما این که «مرا صدا کردی» از آزمون شهرستان ادب سربلند بیرون آمد، خوشحالم کرد.

فکر می‌کنم، و تا جایی که بنده تورق کردم، بیشتر شعرهای کتاب مرا صدا کردی عاشقانه است. این تلقی از شعرهای شما درست است؟

نمی‌شود گفت شعر عاشقانه رنگ قوی‌تر این مجموعه است. فکر می‌کنم شعرهای اجتماعی و عاشقانه پنجاه-پنجاه در این اثر نقش دارند. اما بن‌مایۀ اشعار اجتماعی هم عشق است! عشق به سرزمین، عشق به مردم، عشق به آرمان، عشق به مذهب و... اصلاً بدون عشق حتی نمی‌شود متعهد بود. در عشق و با عشق به دنبال یافتن آرامشی هستم که جان خسته و روح رنجور بشر را مهمان خود کند.

ما از شاعر توقع داریم راوی تفکرات و احساسات خودش باشد. شما یک شاعر خانم هستید. در شعرهای کتاب «مرا صدا کردی» چقدر به اینکه راوی قصه‌غصه‌‌های یک زن باشید، توجه داشتید؟ و این مسئله چقدر برای شما مهم است؟

مدت‌ها دربارۀ عبارتی که مدام در جلسات شعر و نقدهای مکتوب و شفاهی می‌شنویم، اندیشیده‌ام: «شعر زنانه». اما کیست که تعریف درستی از این عبارت بدهد؟ به تعداد حضرات منتقد تعریف دربارۀ شعر زنانه داریم؛ اما تعریف غالبی که ارائه می‌دهند، این است که زن هنگامی که شعر می‌گوید، در یک راهرو اسیر است که یک طرف آن آشپرخانه است و یک طرف آن اتاق خواب! یعنی یک شاعر زن یا باید از قورمه‌سبزی و اشک‌هایی که با پیاز سرریز می‌شود بگوید، یا زن لوندی باشد که بی‌پروا از مسائل جنسی حرف می‌زند. هر شاعر زنی که غیر از این باشد، مورد هجوم قرار می‌گیرد که: «تو شعر زنانه نگفتی»! من بارها دیده‌ام دختران جوانی را که در انجمن‌های ادبی با این جملات یا رانده شده‌‌اند یا از مسیر طبیعی شعر، منحرف. اما من عمیقاً ایمان دارم که در شعر باید خودم باشم. من اگر به عنوان انسان بخواهم شعر بگویم، به صورت خودکار زن نیز خواهم بود. یعنی لازم نیست مارک‌های خاصی با خود حمل کنم و به شعرم بچسبانم تا شعر زنانه گفته باشم. کافی است خودم باشم. در «مرا صدا کردی» هم این‌چنین است. من اگر شعر عاشقانه سروده‌ام خودم بوده‌ام، اگر دردی از دردهای جامعه را بازتاب داده‌‌ام باز هم خودم بوده‌ام. اشکال اصلی شاعران زن ما این است که فکر می‌کنند برای اینکه «شاعر زن» باشند باید جور خاصی باشند. نه؛ همین که خودمان باشیم کافی است. اگر مدام به خودمان گوشزد کنیم که «تو یک زنی، سعی کن زنانه شعر بگویی» مدام جریان طبیعی شعر را منحرف کرده‌ایم. من وقتی که بخواهم راوی قصه‌های یک زن باشم، باید راوی قصۀ خودم باشم؛ این خود ممکن است در آشپزخانه بروز پیدا کند، ممکن است در پشت میز کار ظاهر شود یا ممکن است در وسط جمعیت یک خیابان. این صدق تجربۀ عاطفی است که شعر مرا شعر همۀ زنان جهان خواهد کرد؛ شعر همۀ انسان‌هایی که تجربه‌ای عاطفی، شبیه تجربۀ من داشته‌اند.

حتی برخی فکر می‌کنند شعر و شاعر بودن یعنی از دنیا جدا بودن. حتی نوعی تمسخر در آن هست که وقتی می‌خواهند کسی را تحقیر کنند می‌گویند تو شاعری؟!

به قول سنایی «آن‌چه نادیدنی» است را من از شعر گرفته‌ام. شعر باعث می‌شود که به یک قطره باران، یک‌دانه گندم، یک سلام آشنا نگاه دیگری پیدا کنیم. شعر آن پردۀ سطحی و روزمره را از اتفاقات برمی‌دارد و دیگر پیاده‌رویی که هر روز از آن عبور می‌کنید، تنها یک پیاده‌رو نیست. می‌تواند هر روز مکان جدیدی باشد. سوای همۀ این‌ها آن لحظه برانگیختگی، آن ثانیه ادراک برداشتی دیگرگونه از وقایع، آن لحظۀ تولد شعر هیچ توصیف و تعریفی ندارد. هیچ‌کس نمی‌تواند بفهمد که یک شاعر چقدر لذت می‌برد وقتی کسی به گاهِ تنهایی و درد یا شادمانی و عشق؛ شعری از او را زیر لب زمزمه کند.

دربارۀ فعالیت‌ها و شعرهای بعد از کتاب بگویید. دغدغه‌‌های شما مثل کتاب اولتان است؟ و همچنان روی غزل تمرکز دارید؟

در یک سال اخیر سعی می‌کنم بیشتر شعر نیمایی بنویسم. گمانم شعر نیمایی آن مجال بی‌نهایتی است که شعر امروز طلب می‌کند. اما نمی‌دانم این ذوق‌آزمایی به کجا خواهد رسید. از سویی دغدغۀ نقد و مباحث مربوط به آن هم رهایم نمی‌کند. دوست دارم اگر بتوانم در حوزۀ نقد بنویسم. سقف آرزوهای نوشتاری بلند است و مجال و دانش اندک.


امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.