برای دختر، گُلخانه قصری است از گُل
و او ملیکلهی رؤیایی زریکاکل
کنار گُلها دستور میدهد به هوا
به ابر و باد و زمین حکم میکند بِالکُل
برای دختر، گُلها به حکم رؤیاهاست
و او به رؤیاها میزند زِ گُلها پل
خیال میشوم و مینشینمش در پیش
سلام دختر رؤیای لاله و سنبل!
میآید از نفسش، عطر دشتهای مزار
میآید از دستش بوی مردمِ کابل
و دختر، اینجا با مادرش حکومت داشت
ندیمش آب، غمش خاک، همدمش بلبل
پدر که گُل بخرد رفته بود سوی بهشت
و او جهنم را رنگ کرده بود از گُل
چه نام داشت؟ گُلافروز؟ گُلبدن؟ گُلبخت؟
چه نام داشت پریزادهی حکومتِ گُل؟