07 مرداد 1397 |
13:13
«مطمئنم که بیدارم. قالیای که رویش ایستادهام واقعی است، مثل بوی آبگوشتی که حالا جا افتاده، مثل بابا. همسن علی است. انگار مسلولی که با هر سرفه، لختههای خون بالا بیاورد، هقهقها از دلم کنده میشوند. باید هلش بدهم آنور، بگویم اصلاً چرا آمده...