جمعه, 02 آذر,1403

معرفی رمان وضعیت بی عاری به نویسندگی حامد جلالی

01 اردیبهشت 1398 15:54 | 0 نظر | امتیاز: 4.75 با 8 رای

درختچه های بی عار همه جا را گرفته اند. کشف اول خواننده از نام «بی‌عار» او را به خواندن راغب می‌کند. داستان در جنوب ایران اتفاق می‌افتد. زبان کتاب به لهجه‌ی جنوبی‌ست و آنقدر قوی و به جا که انگار داری بین جنوبی‌ها زندگی می‌کنی. «حلیمه» دختر مسلمانی که زندگی پر فراز و نشیبی داشته به روایت داستانش می‌نشیند. تعریف میکند از دل باختنش به رام، پسر یکی از بزرگان آیین مندایی که چشم همه به اوست تا جهان را پر از خیر و برکت کند.

«چون حواسش به نمازش بود می توانستم نگاهش کنم، چشم‌های زیبایی داشت و صورتش با ریش قشنگ بود. جلوتر رفتم، نمازش تمام شد... نگاه من کرد.. سلام کرد، جوابش را ندادم . گفت جواب سلام واجبه. خنده‌ام گرفت. لهجه داشت. بلند شدم بروم اما انگار پایم در گلهای کنار کارون فرو رفته بود.

  • مو اسمم رامه. تا بحال دختری به زیبایی شما ندیدم. اسمتون چیه؟

رام دیگر چه اسمی بود. خوشم آمد از اسمش. نه برای اینکه اسم قشنگی بود. چون اسم او بود. اولین بار بود که آنقدر پررو می‌شدم.

  • حلیمه.
  • شما مسلمونید؟
  • مگر شما مسلمان نیستید؟

توی چشمانم زل زد. چشمهایش سبز بود. وقتی نگاه پیراهن قرمزم می‌کرد، چشمهایش قهوه‌ای می‌شد. وقتی سرش را زیر می‌انداخت عسلی می‌شد. دوست داشتم بیشتر حرف بزند. 

  • مو مندایی هستم.»

اولین دیدار حلیمه و رام اینگونه رقم می‌خورد. دیداری که آتش عشق را به جان هردویشان می‌اندازد اما پدر رام از ترس اینکه آبرویش نزد مندایی ها برود پسر را مجبور به خواندن کتاب مقدس میکند. آنقدر که حلیمه از خاطرش دور شود. و مادر دختری عراقی را که هم‌آیین خودشان است برای ازدواج با رام در نظر می‌گیرد. دختری به نام رود که خودش عشقی دیگر را در سر دارد.

« رهاش کن جهان رو. نمیکنه او اصلا فکر تو. ئی که داره میاد امرو، خوانواده‌ش عالی، خیلی هم پولدارن. می‌برنت اهواز. میدونی، صدتای بصره قشنگه.»

باقی داستان حکایت تمام انتظاری‌ست که حلیمه تحمل می‌کند و شاید همین عشق بزرگ او را به معشوقش می‌رساند. خوشبختی‌اش اگر چه وصف ناشدنی‌ست اما دیری نمی‌پاید. باقی داستان حکایت ترس حلیمه از زندگی‌ست. همه کار می‌کند تا پسرانش برای خودش، پیش خودش بمانند و هر شب برای رام گلایه می‌کند و انتظار می‌کشد آمدنش را. «رام» تمام زندگی حلیمه بود و حالا قایق زندگی‌اش خیره به روشنایی امیدی کم سو، بالا و پایین می‌رود.

زبان کتاب، توصیف‌ها و دیالوگهایی که بین شخصیت‌های کتاب گفته می‌شود همگی به جا و تاثیر گذار است. داستان دیوانه‌وار عشقی که از بد روزگار در میانه جنگ جان گرفته است. جنگی که آتش بی‌رحمش بر در هر خانه‌ای می‌افتد تا اندوه به بار آورد.

و در نهایت، کتابی که وقتی شروعش می‌کنی نمیتوانی کنارش بگذاری.


امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.