به گزارش پایگاه اطلاع رسانی انتشارات شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم، پژمان سرلک:
در سالهای اخیر بانوان در شعر به سبک رسیدهاند، استقلال دارند، آزادانه میسرایند و دیگر مانند دهههای پیشین نمیهراسند از اینکه آثارشان زنانه نامیده شود، یا ردی از خود را در آن جا نهاده باشند. گذشته از این اگر در آثار ادبی زنانگی پر رنگ و پیدا میشد، حتماً از ارزش ادبیاش در نگاه منتقدین و برخی مخاطبین میکاست. اگر نثر میبود، نثر و اگر نظم میبود، نظمِ زن خانهدار خوانده میشد. آنها ناچار بودند خود را در اثر انکار کنند، مرد باشند و این ضربهای مهلک بود بر پیکره هنرِ بانوان این سرزمین. اما خوشبختانه اکنون دیگر چنین نیست، یا دست کم به داغیِ گذشته نیست، زنان میکوشند تا خود باشند، زن بودنشان دیده شده و احساس زنانهشان در اثر نمود پیدا کند.
"پری روز" اولین مجموعه شعر "حسنا محمدزاده" است که در قالبِ شعر آزاد میگنجد و به نوعی جنبه عمومی دارد، از این جهت که موضوع بومینویسی در آن رعایت شده است. این مجموعه توسط انتشارات شهرستان ادب در زمستان سال گذشته چاپ و منتشر شده و کاملاً ارزش خواندن و توصیه شدن دارد. شاید اگر روی جلدِ کتاب نام یک زن نوشته نشده بود، خواننده باهوش باز هم میتوانست درک کند که شاعر یک زن است، "پری روز" درونمایهای گاهی پر رنگ و گاهی کمرنگِ زنانه دارد. حتی وقتی که لحنی مردانه به خود میگیرد، واژههایی چون؛ شیشه عطر، سرمهدان، چادر و... در اثر به چشم میخورند و نشان از حفظ اصالت زنانگی توسط شاعر دارند. اما این به آن معنا نیست که تنها یک زن میتواند مخاطب چنین اثری باشد، همه چیز واضح است، محمدزاده آنقدر روشن سروده که هر انسانی را تنها با ذرهای ادراک شاعرانه جذب و جلب و میخکوب خواهد کرد.
شعرِ محمدزاده پر است از ایهام، او شاعرانه رفتار میکند و می سراید. شاعری در میان ما، در خیابان، روی بام، توی اتوبوس و هر جا... باید چشم گرداند و او را دید که مشتاقانه سر تکان میدهد و در دفترچه صورتیاش چیزی مینویسد و با شیطنتی دخترانه هر چیزی را که بخواهد با شکلی دوست داشتنی جان میبخشد و مال خود میکند:
سگرمههای خیابان همیشه در هم بود
که رد پای تو در داستان من کم بود(نبض صدا)
خیابان در حالت طبیعی و در نگاه انسان عادی اخم نمیکند، تحرک ندارد، تنها خیابان است و جا دهنده آدمها و ماشینها در خود؛ و این تفاوتِ بزرگ شاعر با انسانی عادی است. شاعر در هر زمانی و از هر چیزی در شعرش سود میجوید و این در شعر محمدزاده کاملاً محسوس است. در این اثر همه چیز زنده است و میتواند خود روح داشته باشد تا شعر او را خواندنیتر کند:
نگاه کردم و دیدم دلش قلم مو شد
مرا کشید ولی شکل نیمی از او شد(بوم نقاشی)
همچنین:
روحم بخارا و دلم خوارزم بود آن روز
روزی که از تازاندن چنگیز میگفتی(رستاخیز)
ایهام از نگاهِ بسیاری، ویژگی اعظم شعر است و تفاوتی نمیکند شعر در چه مایهای سروده شود. شاعری که قادر به جان بخشیدن به اجسام و اشیا و حرف کشیدن از درخت و پرندهها نباشد به واقع شاعر نیست. طبع لطیف شاعر "پری روز" را خاطرهانگیز میکند، درست مانند اشعار قدیمیِ عاشقانهای که گاهی از ادبیات هند بیرون کشیده میشوند.
چیز دیگری که در شعر محمدزاده به چشم می خورد موسیقیِ موجود در قالبِ قطعات است، موسیقی در شعر علیرغم تصور عامیانه، به این معنا نیست که بشود آن را با ساز و آواز خواند، بلکه به نوعی به خود شعر بر میگردد؛ گنجشککِ اشی مشی... بهترین نمونه حضور موسیقی در شعر برای فهم آن است. مخاطب این قطعه را نرم و رقیق میخواند بیاینکه از ارزش اثر کاسته شود. شعر محمدزاده نیز هوایی موسیقایی دارد که از بیت اول به بعد آغاز میشود، در واقع بیت اول نسبتاً سخت خوانده میشود، مخاطب نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند اما این فقط شروع کار است و هنگامی که به بیتهای بعدی میرسد، دلیل سختگیری شاعر را در بیت اول به خوبی میفهمد:
غم، زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی تو مرا دوست بداری بد نیست(بیت اول)
خُم سر بسته من، منتظرم باز شوی
به هوایت همه عمر خماری بد نیست(آیینه پاییز)
یا
فراری دادهام از کوچه پشتی جنونم را
به هم میریزد اما دیدنت ترکیب خونم را(بیت اول)
نگاهی بیتفاوت میکنم هرگز نمیفهمی
تماشایت بریده دست زنهای درونم را(سووشون)
موسیقی، شعر را میسازد. مانند تصویر میتواند مهمترین عامل باشد برای ترغیبِ خواننده به ادامه دادن و پیش رفتن. تصور عجیبی که میان عدهای وجود دارد این است که شعرِ سادهخوان یا دارای موسیقی ارزش و مرتبه شعر سختخوان و فارغ از موسیقی را ندارد، تنها به این امید که شاید شعری که سخت خوانده میشود، حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد. در این مورد مخاطب باید قضاوت کند.
نگاهی به «خواب پلنگ» نوشته هادی حکیمیان
"پری روز" در کنار موسیقی عامل مهم دیگر را هم برای جذب مخاطب دارد، یعنی همان تصویر که تصور را میسازد و پل میزند تا ذهنِ مخاطب و حافظه دراز مدت ایشان. در گذشته میشد جای تصویر را با توصیف پر کرد، مانند بیانِ و معرفی زیباییهای بشر و طبیعیت، اما اکنون تصویر کار دیگری میکند و توصیف تنها میتواند کمک کننده باشد. برای مثال هنگامی که خانهای را اینگونه معرفی میکنیم: دیوارهای آجری، پنجرههای هشتیِ مات، شیروانیِ سرخ و دودکش پنهانِ فرو رفته در سفالهای سقف و... آن خانه را فقط توصیف کردهایم، اما هنگامی که میگوییم: خانهای بلند ایستاده بر فراز مردی که همراهِ پیرزن نشسته روی پله پایینِ در آبی رنگ و... در ذهن مخاطب تصویر ساخته میشود بی دخالت توصیفات بسیار.
کاری که محمدزاده کرده است به نوعی ساختِ تصویر است، توصیف نمیکند، نشان میدهد و اینگونه تصویر در ذهن مخاطب همراه با تصور شکل میگیرد، شاعرِ "پری روز" تصاویر را در ایهام فرم میدهد، در ابهام فرو میبرد و با موسیقی بیان میکند:
چهار ماهی زخمی اسیر حوض بلور
چهار ماهی برگشته از لبِ ساطور(نقطه کور)
یا
افتاد و له شد زیر چرخ گاریِ تقدیر
قلبم که در دست تو سیبی بود ابراهیم(اعجاز)
مطلب جالب توجهِ این مجموعه قصههای جا داده در دل اشعار است. مخاطب هنگامی که کتابِ شعر دست میگیرد، توقع دارد تنها شعر بخواند اما هنگامی که در شعر حکایتی قابل لمس مییابد، چیزی میشود شبیه همان عیشِ مضاعف، اما به شرطی که شاعر زیادهروی نکرده باشد و خوشبختانه محمدزاده نکرده است. باید این حقیقت را در نظر داشت که مخاطبِ کم حوصله امروز با شعر بلندی که قصهای را روایت میکند میانهای ندارد. در واقع داستانهای منظوم را مانند نثر نمیپسندد، به همین دلیل شاعر باید در کنار ریسکپذیری، کار بلد باشد و بداند چگونه قصه را در متن جای دهد و به چه مقدار که نه چیزی از ویژگیِ شعری کاسته شود، نه مخاطب را دلزده کند.
این اتفاقی است که در "پری روز" رقم خورده و انتظار مخاطب را در این مورد به خوبی برآورده میسازد. اینکه از حکایت و قصه سخن میگویم منظور این نیست که شعر تمام قصهای را روایت کند، که اگر چنین بود دیگر جذابیتی نداشت. موضوع این است که شاعر قصه را در چند بیت آغاز کرده و پایان میدهد. مانند قطعه "ماهی تنها" که شخصیت با ابراز عشق به معشوق که با ماهی توصیف میشود خود را میشناساند، پیش میرود. در بیت پنجم قصهای کوتاهِ کوتاه را میآغازد و در بیت هفتم با طلب حلالیت بابت علاقهای که با وجود بیمهریِ معشوق حفظ کرده است، پایان میگیرد:
بوی مرا از شهر جارو کردی اما باز
آجر به آجر غرق در عطر حضورم بودم
حالا نمی دانم حلالم می کند یا نه
آن ماهی تنها که در تنگ بلورم بود(ماهی تنها)
"پری روز" از آن دسته از مجموعه شعرهایی است که میشود آنها را از چند بُعد بررسی کرد و هر دم چیزی از آن بیرون کشید، ولی افسوس که مجال باریک است و وقت لاغر. با این حال مطلبی که نمیشود از آن گذشت، دغدغهمندی شاعر است. چیزی مانند احساس مسئولیت نسبت به دوستانی که دیده نمیشوند اما لمس چرا. در این مجموعه اشعاری وجود دارد که میتوان آنها را شعر اجتماعی دانست، در این قطعه احساس شاعر قابل ستایش است نسبت به اتفاقاتی که در سطح جامعه میافتد و غالباًمردمِ ضعیف را درگیر میکند.
شاید مخاطب انتظار نداشته باشد که در میان اشعاری غالباً عاشقانه با چنین قطعهای برخورد کند که حرفی کاملاً متفاوت دارد و نشان از انسان دوستی شاعر میدهد. این قطعه "یک چمدان پر از هیچ" نام دارد که با لحنی نسبتاً تند به موضوعاتی مانند گرانی و فقر اشاره و اعتراض میکند. همانطور که از نام اثر پیداست، سخن از هیچ است؛ گرسنگی برابر با سفری پر از هیچ، شرمساری برابر خانهای سرد و... این قطعه پر است از گلایه و سخنانی تلخ که هر کسی آن را به وضوح حرف خود میبیند:
گفتی چه خبر؟ لال شوم جز غم نان هیچ
جز سیریِ بی قاعده سفرهء خان چیست؟
گفتی چه خبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ
شعری دردآور و زیبا که تنها باید آن را خواند و امیدوار بود به اتفاقی که کمی بعدتر در آخرین قطعه شاعر بشر را به آن نوید میدهد." رگ پرواز" روحی مبارزهجویانه دارد و حس وطن دوستی از آن به خوبی استشمام میشود، روشنایی را تبلیغ میکند و نقطه مقابل اثرِ پیش گفته قرار میگیرد.
محمدزاده در این دو قطعه تمام هنرش را به کار گرفته و دو تصویر متفاوت را مقابل نهاده است. ای کاش در کتاب این دو قطعه که یکی "پر از هیچ" و دیگر لبریز است از امید، در کنار هم قرار میگرفتند:
ارسال شود نامه تحریم به دنیا
ما چشم نداریم بدوزیم به دنیا
...
از شاهرگت عطر حرم ریخته بر خاک
این پیکر بی سر شده تقدیم به زهرا