کتابی خوشظاهر و دارای ابعاد و وزنی که آدم هوس میکند دائم دست بگیرد و آن را بخواند. در واقع اولین ویژگی مثبت این کتاب، چاپ بسیار خوب آن است. تجربۀ لذتبخش، شیرین و راحتی از مطالعه کتاب را میشود با با هدیه دادن این کتاب به هر کسی اهدا کرد.
با توجه به دامنۀ مخاطب کتاب و درج آن در همان صفحۀ اول، لازم است آن را در همان دایره موردبررسی قرار دهیم. رمانی برای سن نوجوانی که البته تعاریف مختلفی برای آن وجود دارد.
کتاب بهصورت ویژهتر برای «نوجوانِ دختر» نوشته شده است. راوی که مهمترین شخصیت داستان نیز هست و روایت، تمرکز زیادی روی آن دارد، شخصیت دخترانۀ خود را بیپروا بروز میدهد. او یک تیکِ عصبی دارد و بهعنوان یک بازی، کلیدواژههای روایت را روی هوا مینویسد. به بیان دقیقتر و بهتر، روایت کتابِ «شبهای بیستاره» تمرکز ویژه و بسیار واضحی روی شخصیت و دیدگاه راوی دارد.
او کسی است که دنیای سالهای جنگ را از زاویهدیدِ ناآگاه خود میبیند. معصومیت کودکانه دارد و شیطنت جوانانه. برای پشتیبانی جنگ کمک میکند، اما مفهوم آن را واضح نمیفهمد.
روایت با توجه به دایرۀ مخاطب، شخصیتهای زیادی ندارد. گیجکننده نیست و سعی دارد روی یک خط سیر زمانی مشخص پیش برود. تنها ناسازگاری داستان با جامعه سنیِ مخاطبش، حجم زیاد آن است.
در واقع تعلیق داستان یک ماجرای نسبتاً ساده است: ناصر، نامزد سمانه به جبهه رفته است و هیچ خبری از او نیست؛ نه از شهادت یا مجروحیت او و نه از وضعیت زنده و سلامت بودنش. ادامۀ ماجراها، شاخ و برگهای همین تعلیق هستند. ماجرای عشق نوجوانانۀ راوی به یک جوان بسیجی به نام مسعود. ماجرای دستهگلهایی که ناخواسته به آب میدهد و ... .
به نظر میرسد تعلیق داستان، بهاندازۀ کافی قوی نیست تا مخاطب را متقاعد کند که صفحات کتاب را ادامه بدهد؛ درعینحال به نظر میرسد، نگاه دخترانه و پردازش جزئیات مسائل مربوط به نگاه دختران، باعث ایجاد همذاتپنداری خوبی خواهد شد که مخاطب دختر نوجوان را در داستان نگاه میدارد.
حتی میزان قدرت این همذاتپنداری به حدی است که میتوان گمان برد، این دختر نوجوان، به داستان «دلبسته» خواهد شد؛ چرا که او در این داستان «حرفهای دلش» را میخواند که کمتر جایی میتواند آنها را ببیند. این نکته را هم باید در ذهن داشت که با توجه به اینکه بعضی از این نکات مربوط به فکر، احساسات، عواطف و جهانبینیِ یک نسل خاص از دختران است، گاهی این همذاتپنداری خدشهدار هم میشود.
داستان شبهای بیستاره، با شروع یک ناپایداری آغاز میشود: اولین دستهگلِ به آب دادهای که مخاطب، از شخصیت اصلی، یعنی ستاره میخواند. این ناپایداری کوتاه خیلی سریع وارد اصل ماجرا میشود؛ یعنی پرسشی که «ناصر کجاست؟ زنده است یا شهید شده؟».
در ادامه، ستاره با توجه به دیدگاههای خانوادۀ سنتیاش، به شکل دلنشینی با فرهنگ پشتیبانی جبهه آشنا میشود و تقابل او با شخصیتهای مختلف از جمله: میرزایی، عمهنگار، خانم فهیمی و ... باعث میشود با مسائلی و دنیایی آشنا شود که دریچههای بسته آن خانوادۀ سنتی، اجازۀ آشنایی با آنها را به او نمیدهد.
اوج داستان، حضورِ ستاره در خانۀ خانم فهیمی، شستن پتوهای بیمارستان و لمس انگشت قطعشدۀ داخل پتو است. جایی که شخصیت نوجوان، عمق فاجعۀ جنگ را ناباورانه لمس میکند. او به نزدیکترین نقطه نسبت به چیزی میرسد که تصور میکرد بسیار از آن دور است. البته اگر محور روایت را داستان عاشقانۀ مسعود و ستاره بدانیم ـ که نگارنده موافق این فرض نیست ـ جسارت ستاره در رساندن نامه به مسعود، اوج داستان محسوب میشود.
گرهگشایی روایت هم با پیدا شدن ناصر اتفاق میافتد. پایانبندی هم ظاهر شدن دوبارۀ مسعود و صحبت و پاسخش دربارۀ نامۀ عاشقانۀ ستاره است.
در مجموع، این کتاب، پیشنهاد خوبی برای مطالعه به نوجوانان است. البته به دلیل طولانی شدن تعداد صفحات، لازم است مخاطب کمی هم حوصله به خرج دهد. چاپ خوب و لذت مطالعه کتابی با این وزن و ابعاد، این مشکل را تا حدودی برطرف خواهد کرد. داستان بهخوبی توانسته میان فضای ذهنی نوجوانِ دختر و مفاهیم مربوط به حوزه دفاع مقدس ارتباط برقرار کند.
نویسنده کار سختی را پیش رو داشته است؛ چرا که جلوههای جنگ و تهاجم به شهرها و مردم غیر نظامی، همه وحشت است و آسیب و تلخی. فضاهایی که جذابیت خاصی برای نوجوان ندارد؛ ولی با انتخاب مکان داستان، شخصیت، قصه و دیگر ابزار روایت، نویسنده توانسته تعادل را رعایت کند و در ضمن ایجاد جذابیت، مفاهیم و فضای موردنظر خود را نیز در داستان بگنجاند.
شخصیتهای کتاب نیز ملموس، واقعی و قابلباور هستند و همین امر، میزان همذاتپنداری اثر را تا حد قابل قبولی ارتقا داده است.