پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403

امید مهدی‌نژاد، شاعر شعرهای اجتماعی است

28 مرداد 1397 03:19 | 0 نظر | امتیاز: با 0 رای

یادداشت سیداکبر میرجعفری بر مجموعه شعر ملاحظات

 

به نقل از خبرگزاری فارس:

 

آیا حافظ و سعدی شعر طنز هم سروده‌اند؟ اصلاً در شعر حافظ و سعدی طنز وجود دارد یا خیر؟ چرا این شاعران مجموعه مستقل شعر طنز ندارند؟ اصلاً از چه زمانی رایج شدکه شاعران شعرهای طنزشان در دفتر و دیوانی جداگانه تدوین و تألیف کنند؟

خوانندگان حتماً پاسخ خواهند داد: بلی، حافظ و سعدی هم شعر طنز سروده‌اند و به گواه مقالاتی که صاحب‌نظران در این باب نوشته‌اند، باید گفت: در شعر خافظ و سعدی نمونه‌های فراوانی از طنز دیده می‌شود.

اما اجازه بدهید به دو پرسش‌ بعدی، بنده جواب بدهم. درست از زمانی که شعر وظیفه اجتماعی بیشتری بر دوش گرفت و با جنبش‌های اجتماعی همراه شد، شاعران سعی کردند از ادبیّت و فخامت شعر به نفع رسانگی آن عقب‌نشینی کنند (منظورم شاعران اجتماعی‌سراست). چنین شد که از آغاز دوره مشروطیت، شاعران بسیاری زبان مردم شدند تا پیام‌های سیاسی و اجتماعی خود را به گوش آنان برسانند. در چنین شرایطی، اگر شاعری رویکرد طنز اتخاذ می‌کرد، زبانی را برمی‌گزید که مخاطب آن – پیش از آنکه انجمن‌های شعرباشند- مردم کوچه و بازار باشند. روشن است که در این میان «فکاهه» طرفداران بیشتری خواهد داشت؛ منظورم از فکاهه شعری است که گشاده‌روتر از گونه‌های دیگر طنز است و وظیفه اصلی آن خنداندن مخاطب است.

امید مهدی‌نژاد شاعر شعرهای اجتماعی است. وی از دو راه متفاوت، شعر اجتماعی را پیگیری کرده است: شعر اجتماعی عدالت‌خواهانه (بخوانید شعر جدّی اجتماعی) و شعر طنز. نیازی به گفتن نیست که طنز روزگار ما، عمدتاً رویکرد اجتماعی دارد؛ چنان‌که بسیاری اصلاً و اساساً موضوعات اجتماعی را بستر تولید طنز می‌دانند. مهدی‌نژاد در شعرهای عدالتخواهانه اجتماعی‌اش بسیار عبوس و خشن ظاهر می‌شد (می‌گویم: می‌شد؛ توضیح می‌دهم که شعر اکنونش چگونه است)؛ چنان‌که به گفته خودش در جنگ‌های تن‌به‌تن آغاز می‌شد و معشوقش تفنگ بود و شعرهایش حرفی از زلف و کاکل نداشتند.

اما در شعر طنزش؛ چنان‌که اقتضای طنز این روزگار است، نه تنها گره از جبین می‌گشود، بلکه مخاطب را به خندیدن دعوت می‌کرد.

دفتر «ملاحظات» مهدی‌نژاد جزء شعرهای جدی او قرار می‌گیرد؛ اما نه تلخ‌رویی شعرهای عدالتخواهانه او را دارند، نه گشاده‌رویی شعرهای طنز وی را. البته منظورم تمام شعرهای این کتاب نیست؛ اما به نظرم تصویر آرمانی این کتاب می‌تواند نقطه عطفی باشد که در آنجا شعر طنز و جدّ مهدی‌نژاد به یکدیگر می‌رسند و طنزهای او هم رنگ ادبیت به خود می‌گیرند.

هیبت شمشیر دارد قوس ابروی شما

غالبا قبل از وضو غسل شهادت می‌کنیم! (صفحة 14)

(علامت تعجب از بنده است.)

می‌رویم از دست و می‌افتیم در هول و ولا

چشم بیمار شما را تا عیادت می‌کنیم

روی خود را هم بپوشانید سرما می‌خوریم

فکر مار را هم نفرمایید، عادت می‌کنیم (صفحة 15)

آن‌که طوفان را تماشا کرد، بعد رو کرد و حاشا کرد

آنکه چرخانده‌است خلقی را بر سر انگشت می‌آید (صفحة 22)

چه فتحی، وه چه فتح پرشکوهی، پرچمت بالاست

که نعش عشق را بر قلة قناره‌ها افراختی آخر (صفحة25)

آری! این دست طنزها خنده‌ای بر لب نمی‌نشاند. راستی طنز‌های حافظ و سعدی ما را به قاه‌قاه می‌اندازند یا خیر؟ این نوع طنز، نه این‌که خنده‌دار نباشند، اما وظیفة آن خندان نیست.

با این همه، همین امروز هم اگر در دفتر طنز شاعری غزلی را با این مطلع ببینیم، نه تنها تعجب نمی‌کنیم، بلکه شاید خنده‌ای هم گوشه‌ی لبمان بنشیند:

آن چشم لاابالی وآن ابروی هلالی

دادند شاعران را فی الجمله گوشمالی(صفحه 36)

اما مهدی‌نژاد طوری با شعرش رفتار کرده است که این بیت را در دفتر شعرهای جدی او ببینیم.

اشارة اول: اگر بخواهم از کتاب ملاحظات یک غزل را انتخاب کنم که تلاقی طنز و جد در آن به کمال رسیده، غزل صفحة 51 را معرفی می‌کنم؛ با مطلع:

و زیرکان که زیاد است عقل اندکشان

به هرچه دست رساندند شد مبارکشان

اشاره دوم: تردیدی نیست که اگر شعر به معنای واقعی تصویری از زندگی روزگار ما باشد، تا بخواهی تصاویر طنز آمیز در آن می‌بینی! هم‌اکنون با تأمل به اطراف خود خیره شو؛ چقدر ماجراها و تصاویر طنزآمیز می‌بینی؟ در این میان چرا باید شاعر بخش‌های طنزآمیز شعر خود را از بقیه‌ قسمت‌ها جدا کند؟ با این کار به تصاویر خود لطمه جدی نمی‌زند؟

مهدی‌نژاد شاعر کوشش است، نه جوشش. اغلب شاعرانی که ادبیّت شعرشان بر جنبه‌های دیگر می‌چربد، با کوشش و تلاش به این جایگاه رسیده‌اند؛ چون اصلاً ادبیّت یک اثر جز با تلاش و کوشش به دست نمی‌آید. مهدی‌نژاد توانسته با تلاش به شعر خود صیقل دهد. از خشونت اولیه شعرهای جدی‌اش بکاهد و به جدّیت طنزهایش بیفزاید. به امید روزی که تمام طنزهای وی جدی شوند.

یک اشاره دیگر: مهدی‌نژاد هرگاه خواسته شعرش را به مقتضای حال متنشر کند و فرصت بازبینی و بازخوانی آن را نداشته است، می‌توان به اثر او خرده‌هایی گرفت. مثلاً آخرین غزل کتاب که به شهیدحججی تقدیم شده است، علی‌رغم اینکه شعری تأثیرگذار و حالمند است، اما می‌توان در نقد آن نوشت:

«نعش را ملات بارو کردن» از نظر تصویری جواب نمی‌دهد؛ نعش می‌تواند خشت یا آجر بارو باشد:

خبر رسید که نعش برادرانم را

ملات باروی دارالاماره می‌کردند (صفحه 76).

وقتی شعر، آینه زندگی باشد، آن‌وقت از تک‌بعدی بودن نجات می‌یابد؛ به بلوغ می‌رسد و دیگر شاعرش نمی‌گوید: «شعرهایم تغزل ندارند». اتفاقاً عشق و تغزل هم بخشی از زندگی است؛ چنان‌که بخش قابل توجه (از نظر کیفی) کتابِ ملاحظات، عاشقانه است. طرفه آن‌که عاشقانه‌های این کتاب، لطیف‌ترین و صیقلی‌ترین شعرهای این کتاب‌اند. اصلاً مگر بدون عشق هم می‌توان شاعر بود؟! طرفه‌تر آن‌که: عشق در روزگار بلوغ شاعر جلوه می‌یابد، نه در عنفوان جوانی‌اش.

به جز عشق، جلوه‌های مختلفی از زندگی را در ملاحظات می‌خوانیم؛ حتی مرگ را.


امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.