پنجشنبه, 06 اردیبهشت,1403
نوشته محمدقائم خانی

یادداشتی به قلم آزاده جهان احمدی بر مجموعه داستان «حوای سرگردان»

30 بهمن 1397 04:34 | 0 نظر | امتیاز: 5 با 3 رای

حوّای سرگردان مجموعه‌داستانی شامل نه قصه با محورهایی مشترک است. این مجموعه را از چند وجه می‌توان مورد مداقه قرار داد. پیش از بررسی فرمی و محتوایی به طراحی جلد کتاب اشاره‌ای گذرا می‌کنم.

جلد کتاب ترکیب عکس و نقاشی آبرنگ است. کوه دماوند، شاخه‌ی درخت سیب به شکل کلوزآپ و در بک‌گراند جلد، همان باغ سیب است. گو اینکه با تصویر باغی در کوهپایه‌ی دماوند روبرو هستیم. این طراحی متناسب با محتوای کتاب و داستان‌ها، ذهن خواننده را آماده می‌کند که فضای گذار داستان‌ها در کلان شهری چون تهران نمی‌گذرد و این یعنی ما با زادبومی به غیر از پایتخت روبروییم و چه بهتر از این.

در خواندن مجموعه‌داستان به دو شیوه می‌توان عمل کرد؛ یکی اینکه از اولین داستان شروع به خواندن کنیم و به ترتیب انتخابی نویسنده احترام بگذاریم و داستان‌ها را پی‌درپی هم بخوانیم و یا ابتکار عمل به خرج دهیم و گزینشی عمل کنیم. اگر مانند نویسنده‌ی این یادداشت عادت به خواندن از اولین داستان داشته باشید، اذعان خواهید کرد که اولین داستان در مجموعه‌داستان‌ها، کارکرد مهمی خواهند داشت و در راغب و مشتاق کردن خواننده به ادامه‌ی مطالعه‌ی داستان‌ها نقش به‌سزایی ایفا می‌کنند. در حوّای سرگردان اتفاقاً اولین داستان با عنوان « لبخند محو شالی» آن اندازه مقبول و دارای ساختار محکم در فرم و گره و تعلیق است که به‌راحتی خواننده را ترغیب به خواندن مابقی داستان‌ها می‌کند. در رمان شاید با یک آغاز خوب و ترغیب‌کننده روبرو نباشید؛ اما نویسنده فرصت دارد تا در ادامه‌ی روایتش شروع نه چندان خوبش را جبران کند، لکن در مجموعه‌داستان هر داستان تعداد کلمات محدودتری دارد و از این جهت شاید اولین داستان، مهم‌تر باشد. بد نیست که از همین گزاره نقبی بزنم به ساختار و فرم در حوّای سرگردان.

در این مجموعه با داستان‌هایی روبرو هستیم و هر داستان تعلیقی دارد، اوج دارد، گره‌گشایی و نقطه‌ی پایان دارد. روایت‌ها در این داستان‌ها با پیچیدگی همراه است، اما به دلیل ساختار محکم و طرح درست هر داستان در پایان با نقطه‌ی پایان درست، دقیق و عقلانی روبرو هستیم. خواننده به بهانه‌ی پایان باز، معلق و پا در هوا رها نمی‌شود. همه‌‌ی داستان‌ها در یک سطح کیفی نبودند، لکن اختلاف میان داستان‌ها مطلقاً چشمگیر نیست. این موضوع می‌تواند مؤید این باشد که نویسنده برای هر داستان پلات مشخصی داشته است. پلات را درست طراحی کرده و هنگام پرداخت به جزئیات به طرح پیچیده‌اش هم توانسته است وفادار بماند. در هر داستان ما با شخصیت‌ها و نام‌ها و ماجراهایی روبرو هستیم که نمی‌دانیم کیستند و چیستند و ربطشان به همدیگر چگونه است؛ اما به مرور همه‌ی این سؤالات و گره‌ها مانند قرار گرفتن تکه های پازل در کنار هم پاسخ داده و گشوده می‌شوند.

تقریباً تمام شخصیت‌های اول داستان‌ها که راوی ماجراهای خودشان هستند، شخصیت‌اند، نه تیپ. هرچند که گاهی در برخی داستان‌ها، مانند شگون و سپیددندان، شخصیت‌های فرعی در حد تیپ باقی مانده‌اند و البته این موضوع به کلیت داستان و نفس قصه لطمه وارد نکرده است.

 از جانب دیگر، نویسنده با تسلط بر زبان و لهجه، فرهنگ و ارزش‌های اجتماعی، اقلیم، آب و هوا و شرایط و حس و حالی که هر لحظه هوای شمال به حال انسان هبه می‌کند، داستان‌هایی باورپذیر را روایت کرده است. ما در مجموعه‌داستان حوّای سرگردان این شانس و فرصت را داریم که از داستان‌های تهران‌زده دور شویم و از مه و صدای دارکوب و خروش رود و غار و خیلی عناصر طبیعی دیگر بخوانیم و تجسمشان کنیم.

یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه که عنوان کتاب هم برگرفته از آن است، حوّای سرگردان است. حوّایی که ما می‌شناسیم، سرگردان نبود؛ قرار داشت، آرام داشت، حوّایی که ما می‌شناسیم به گمانم حتی زمان هبوط و پریشانی در زمین خیلی هم سرگردان نبود؛ چون تنها نبود که آدم همراهش بود. اما اینجا در این کتاب در داستانی ما با دختری مواجهه پیدا می‌کنیم که تولد و زندگی‌اش حاصل تجاوز به مادرش است. خوب می‌دانیم که ماجرا و ماجراهایی شبیه این، دست‌مایه‌ی نویسندگان و فیلمسازان مختلفی قرار گرفته است. موفقیت در پرداخت و نحوه‌ی روایت هرکس از داستانی مشابه، ارتباط مستقیم با توانایی خلق جهان و جهان‌بینی برای شخصیت‌های داستان دارد. جیوه، که همان حوای قصه‌ی ما باشد، دوره‌ی گذار و سرگردانی ناشی از آگاهی از این موضوع را پشت‌سر گذاشته، ولی کماکان سرگردان است. این بار اما دلش زندگی می‌خواهد؛ همسر و فرزند. در این داستان ضربه‌ای که آگاهی از این موضوع برای شخصیت اول و راوی این قصه، یعنی کیومرث، دارد در یک سوم پایانی داستان وارد می‌شود. این موضوع می‌توانست به از هم پاشیدگی قصه منجر شود، اما از آنجا که شخصیت کیومرث جهان‌دار است و تکلیف خواننده با او و پیشینه‌ی خانوادگی روانی و تحصیلی‌اش روشن است و از آنجا که خواننده می‌داند کیومرث چه ماجراهای عاطفی را از سرگذرانده، پایان خوش داستان تا حد زیادی باورپذیر شده است.  یک لحظه فکر کنید داستان حوّای سرگردان، که سخت دوستش دارم و ماجرایش می‌تواند تا آخر عمر گریبان آدم را رها نکند، چقدر پتانسیل این را داشت تا نویسنده سرگشتگی عاشق جیوه را دستاویز پایان باز داستان کند و خواننده را به همین بهانه بلاتکلیف رها کند؛ اما چنین نکرده و اتفاقاً چون که کیومرث شخصیتی با مختصات است، تصمیمش را شعاری و خیالی نمی‌بینیم.

اما به لحاظ محتوا، حوای سرگردان را از چند جنبه می‌توان مورد بررسی قرار داد. از منظر تاریخی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی.

به عنوان نمونه در برخی داستان‌ها، مانند بازی برفین و گورزا، با مفهوم توسعه در ایران مواجهه پیدا می‌کنیم. موضوع اصلاحات ارضی در زمان پهلوی دوم و حضور و تأثیر یهودیان وفادار به اسرائیل در ایران و ساکنِ اسرائیل در کشاورزی ایران از موضوعات مهم پرداخت شده است.

 از جانب دیگر در جامعه‌شناسی ما با دو مفهومی روبرو هستیم که مجموعه‌داستان حوای سرگردان قابلیت بررسی با توجه به این دو مفهوم را دارد.

آن دو مفهوم کدامند؟ گمنشافت (گماینشافت) و گزلشافت

گمن‌شافت یا گماینشافت در جامعه‌شناسی معادل Communityیا اجتماع است. این مفهوم اشاره به جامعه‌ای دارد که نوعی همبستگی عمیق، احساسی، طبیعی و ارگانیک میان افراد و طبقات وجود دارد. در این نوع گروه که به صورت طبیعی و اولیه تشکیل شده است، روابط افراد به صورت الی و ارگاینک تعریف شده است. یعنی روابط بین افراد در این گروه براساس روابط خونی و نژادی و همکاری متقابل صورت می‌گیرد. به علت اینکه افراد تشکیل‌دهنده‌ی این گروه کم می‌باشد، این افراد یکدیگر را می‌شناسند و روابط صمیمی بین آنها حاکم است. روابط اقتصادی در این نوع گروه بر اساس تعاون و همکاری می‌باشد و مالکیت خصوصی در این گروه جایی ندارد. به عنوان نمونه جوامع روستایی نهاد اصلی در این نوع جامعه خانواده است مقابل این مفهوم؛ گزلشافت معادل Society است. در این نوع جامعه نظم قانونی، تقسیم کار، مالکیت و تضاد دراعضای گروه حکم‌فرماست. از نظر ارتباطی، این دو جامعه دارای سه سطح گسترده ارتباط، عمیق ارتباطی و نوع ارتباطی متفاوت است. 
گذر زمان و بروز تغییرات در زندگی افراد جامعه به سوی حاکم شدن روح جامعه در بین افراد سوق یافت. در این گروه که با اختیار انسان تشکیل شده است بر خلاف گروه قبلی به علت افزایش و دگرگونی جمعیت روابط افراد مکانیکی و حساب شده می‌باشد؛ یعنی افراد روابط خود را بر اساس سود و زیانی که نصیب آنها می‌شود، در نظر می‌گیرند. در این نوع جامعه مالکیت خصوصی از اهمیت زیادی برخوردار است و به همین دلیل گسترش شغل‌ها و حرفه‌های گوناگون در این نوع جامعه، زیاد می‌باشد. همچنین در این نوع جوامع به علت گسترش فعالیت‌ها و روابط افراد نیاز به تأسیس و راه‌اندازی تشکیلات اجتماعی و مقررات حقوقی احساس می‌شود. نهاد اصلی در این نوع جامعه دولت واقتصاد می‌باشد. حوای سرگردان- با تمرکز بر شمال ایران، با توجه به رواج و تأثیر کشاورزی در زندگی مردم، در اغلب داستان‌ها با مفهوم گمن‌شافت تحلیل می‌شود و البته نکته‌ی اصلی گذار از گماین‌شافت به گزلشافت است که دست‌مایه‌ی نگارش برخی داستان‌ها شده است، این سیر از ملزمات توسعه است. توسعه در تناظر با جهانی‌سازی با مرکزیت‌انگاری غرب و با نادیده گرفتن ریشه‌ها و پیشینه‌ی تاریخی و هنجارهای ناظر به همین پیشینه منجر به نابودی جغرافیا هم خواهد شد. اساساً فهم جغرافیایی به نام ایران زمانی امکان‌پذیر است که به ایران به شکل مجموعه‌ای منسجم با تکیه بر تاریخی که ملت، اقلیم و جغرافیایش از سرگذرانده است، نگاه کنیم.

در این یادداشت قصد ندارم نسبت توسعه و Globalism را تبیین کنم و به اشاره‌ای گذرا اکتفا می‌کنم؛ از آنجا که بند ناف ذهن ما به عنوان فاعل شناسا از لحاظ تاریخی از مام میهن بریده شده است، نتوانسته‌ایم روایتی از درون ایرانِ با آن پیشینه ارائه کنیم. نظرگاه ما به ایران با مرکزیت‌انگاری غرب بوده است. ما از بیرون و در قیاس به ایران نگاه کرده‌ایم و از همین گذرگاه است که روایت از ایران با این گستره‌ی فرهنگی و اقلیمی محدود می‌شود به تهران که در واقع نماد ایرانِ مدرن است و از سویی دیگر خود تهران هم در حاشیه در قیاس با مرکزیت جهان توسعه‌یافته دیده می‌شود. به همین دلیل است که گریزی نداریم از اینکه روایت ما از ایران و پیشرفت و نه توسعه‌اش باید اتصال با پیشینه‌ی آن داشته باشد. به نظر می‌رسد مجموعه‌ی حوای سرگردان ناظر به همین سیر و موضوع نگاشته شده است.

شاید تنها نقطه ضعف این مجموعه، حضور قدرتمند لهجه‌ی مازنی باشد. نفس این حضور ضعف تلقی نمی‌گردد، بلکه عدم درج پانویس برای ناآشنایان به این لهجه متن را مستعد عدم فهم دقیق می‌کند. هر چند نویسنده‌ی محترم در برخی از داستان‌ها چنین تمهیدی را اجرا کرده بودند، اما به نظر می‌رسد بیش از آنچه که نویسنده لازم دیده، به پانویس نیاز بوده است. گو اینکه گاه سیگنال‌های دریافتی خواننده قطع و وصل می‌شود.

داستان‌های این مجموعه به وضوح بیان می‌دارد که چه موضوعاتی به عنوان گرانیگاه در تاریخ معاصر ایران قابلیت پرداخت داستانی دارند و اساساً داستان محملی بی‌نظیر برای تحلیل و پاسخ به چرایی بسیاری از گزاره‌های پرسشی امروز ماست. ما محکوم به دانستن تاریخ سرزمینمان هستیم.


امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.