شنبه, 01 اردیبهشت,1403

یادداشتی بر مجموعه شعر «لحظه‌ های بی‌ ملاحظه»

14 شهریور 1397 19:15 | 0 نظر | امتیاز: با 0 رای

تداوم زیستن
 

به نقل از روزنامه‌ی وطن امروز:
 

0- حرف اوّل

دست کم در عرصۀ شعر کهن فارسی و علی‌الخصوص پیش از صفویه، کمتر شاعری داشته‌ایم که تمام همّ و غمّ خود را بر سرایش برای اهل‌بیت متمرکز کرده باشد امّا می‌دانم و می‌دانید که رونق سرایش آیینی –در همۀ انواع آن- در چند دهۀ اخیر (که خود در اثر عواملی مثل تعدّد هیئات مذهبی و نیاز به شعر به‌روز و جدید ایجاد شده است) ، سبب شده که تیراژ این گونه سرایش، بسیار بالا برود، تا حدّی که عدّه‌ای خود را صرفاً شاعری آیینی می‌نامند و می‌دانند و بماند.

1- آیینی به‌آیین؛ مسئله این است

چالش‌برانگیزترین ضلع سه‌گانۀ «شاعر، شعر، مخاطب» در شعر آیینی، ضلع مخاطب است. شاعر و شعر آیینی، بخواهد یا نخواهد، بخواهیم یا نخواهیم، در برابر مخاطبی قرار می‌گیرد که غنی است از نشانه‌ها و کدهای مذهبی و به اصطلاح هیئتی‌ترش، کنایه‌فهمی. منظورم این است که گوش و دل و گوشِ دل مخاطب شعر آیینی، مستعدّ آن است که با هر کلمۀ آشنایی، پر بکشد و حادثه‌های پیش‌تر شنیده را به رصد دوباره بنشیند. از همین‌جاست که کار شاعر آیینی سخت و ساده می‌شود؛ ساده از آن جهت که در فضای محدود شعر –به لحاظ لوازمی چون وزن و قافیه- می‌تواند اقتصادی‌تر عمل کند و سخت از آن جهت که شعر تازه سرودن و وضع المان‌های جدید، نیازمند تبحّر بیشتری است. به سختی کار، مقیّد بودن خیال در عرصۀ مذهب را هم باید اضافه کرد.

پس مسئله اینجاست که صرفِ اینکه ما شعری بگوییم که در چارچوب آیینی بگنجد (به لحاظ عوام)، کار چندان دشواری نیست؛ آنچه دشوار است، سرودن آیینی به‌آیین است.

2- آیین سرایش آیینی

وقتی هنوز پاسخ به سؤال «شعر چیست؟» ممکن نیست، پاسخ به سؤال «شعر خوب چیست؟» هم به همان اندازه و بل بیشتر، غیر ممکن می‌نماید و طبیعتاً سؤال «شعر آیینی خوب چیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟» هم سرنوشت متمایزی ندارد. سهل‌ترین راه این است که همه چیز را ارجاع بدهیم به سلیقۀ مخاطب و آن وقت دیگر هر شعری و هر شاعری قابل توجیه است و مگر نه اینکه خدا انسان را آفرید و انسان توجیه را؟

ترس از آنارشیسم ادبی، تعیین متر و معیار –ولو ناقص و مختلف- برای شعر و شاعری را الزامی می‌کند. بی‌شک این التزام، چیزی از ابهام سؤالات بند قبل نخواهد کاست امّا هر مخاطب ادبی جدّی را به فکر وادار می‌کند.

در این آن، در پاسخ به سؤال سوم که مسئلۀ اصلی این یادداشت است، من این‌طور فکر می‌کنم که شعر آیینی بسزا و آرمانی، شعری است که در توصیف وقایع –غم‌بار یا شادی‌آور- متوقّف نماند و بتواند به دور از غلو، از اهل‌بیت، الگویی ارائه بدهد که به کار انسانِ امروز بیاید وگرنه موزون کردن حوادثی هزاران باز موزون‌شده، اگر هم در عرصۀ زیبایی‌آفرینی موفّق باشد، از تأثیرگذاری حقیقی و عمیق، بارها و بارها دور است. به عقیدۀ من، مثلاً مثنوی‌های علی معلّم دامغانی و محمّدکاظم کاظمی، در اکثر موارد، بسیار بیشتر از ترکیب‌بند محتشم، آیینی است، چرا که منِ مخاطب را بیشتر متوجّه این امر می‌کند که «فلانی! کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا» و بیشتر متوجّه این امر می‌کند که هیچ انتخاب خنثایی در جهان وجود ندارد و هر انتخابی، یا در مسیر سعادت است یا در مسیر شقاوت، و لا غیر.

این کارآمدی، ملاک من است و برای تحقّق آن، فرم و محتوا (اگر قائل به تفکیک آن‌ها باشیم که من نیستم) هر دو می‌توانند دخیل باشند. یعنی همان‌قدری که یادآوری کاظمی از جنگ احد در مثنوی «ای به امّید کسان خفته، ز خود یاد آرید» به لحاظ محتوایی ارجمند است، زبان‌آوری علی معلّم دامغانی در مثنوی «نشسته خواند نیمه‌شب برادرم دوگانه را» هم محترم است.

3- آنات مبین

غزل «در مدار باوفایی» از میان غزل‌های «لحظه‌های بی‌ملاحظه»، از نمونه‌های برجستۀ شعر آیینی موفّق است که در ادامه سعی بر آن دارم که علل موفّقیت آن را –از دیدگاه خود و در حدّ توان خود- تشریح کنم.

3-1- ردیف: آنچه در وهلۀ نخست و در روساخت غزل، به چشم می‌خورد، ردیف فعلی «زیستی» است. مصدر زیستن که در امروزه تقریباً جای خود را به فعل مرکّب «زندگی کردن» داده است، در این غزل نقشی کلیدی ایفا می‌کند. امّا چرا؟ علّت جلب نظر ردیف در این غزل، تناقض ظاهری این کلمه با مضمون مصیبت‌وار بیشتر ابیات است، یعنی با اینکه خصوصاً ابیات آغازین غزل، همگی اشاراتی دارند به وقایعی جانکاه، امّا فعل زیستن، فعلی مثبت و امیدبخش است و این تناقض چیزی است از جنس «ما رأیت الّا جمیلاً» که در مصراعی از غزل (غیر زیبایی ندیدی در بلاباران عشق) نیز بدان اشاره شده است.

عادت معهود ذهن این است که حضرت زینب(س) با همۀ این حوادث، مرگی تدریجی را تجربه کرده است امّا شاعر با بر هم زدن این عادت، همۀ این حوادث را زیستن دیده است؛ نگاهی که انگار با سیرۀ فکری اهل‌بیت نیز سازگارتر است.

3-2- روایت: در یادداشت دیگری که برای این کتاب نوشته‌ام، اشاره کردم که یکی از عواملی که مبین اردستانی برای آن ارزشی ویژه قائل است، سیر روایی غزل است. در این غزل نیز شاعر ضمن حفظ استقلال معنایی هر بیت، تلاش کرده است که روایتی خوش‌ساخت ارائه بدهد که در این کار توفیق فراوانی داشته است.

مصراع دوم مطلع غزل، شروع این روایت است و نمایه‌ای برای ابیات آینده: «ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی». ابیات بعد به نوعی تشریح این مصراع در یک سیر زمانی منظّم‌اند. شاعر این زیست را با پیامبر(ص)، حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) آغاز می‌کند، با امام حسن(ع) ادامه می‌دهد و با رسیدن به زمان واقعۀ کربلا، ضمن اشاره به شهادت حضرت علی‌اصغر(ع) و امام حسین(ع) بخش نخست روایت را متوقّف می‌کند. حادثه‌های پس از کربلا در تلمیح بیت بعدی جمع‌بندی شده‌اند:

«غیر زیبایی ندیدی در بلاباران عشق

از الست عاشقی قالوا بلایی زیستی»

این بیت، در واقع، حلقۀ واسطی است که پارۀ دوم غزل را آغاز می‌کند. این پاره، جز در یک بیت که انگار به قسمت اوّل تعلّق دارد (خطبه خواندی حیدری از مصحفی آتش به جان/ هم‌نفس با آیه‌های روشنایی زیستی)، بیشتر بر کلّیات تمرکز دارد. البتّه این بخش نیز با اشارات روایی و قرآنی و ادبی متعدّد، سعی در تکمیل بنایی دارند که در بخش نخست، پی آن ریخته شده است.

دو بیت پایانی، به جمع‌بندی غزل اختصاص دارد. شاعر پس از ذکر این حجم نشانه‌های معرفتی، به مدح می‌رسد. این مدح می‌توانست زودتر و بدون بیان پیشینه، گفته شود، امّا آیا اثرگذاری فعلی را داشت؟ هرگز. در بیت ماقبل پایانی، با تلمیح به بیت مشهور حافظ، ارادت شاعر نمایان می‌شود:

«عالمی دیگر مگر سازند و از نو آدمی

تا عیان گردد که بودی و کجایی زیستی»

و تازه در بیت پایانی است که مشخّص می‌شود غزل برای رحلت حضرت زینب(ص) سروده شده است:

«پر بزن، وقت پریدن آمد، ای که سال‌ها

در قفس هر لحظه با شوق رهایی زیستی»

آنچه در زمان معمول اتّفاق افتاده است، در واقع همین بیت است و بس. همۀ غزل از ابتدا تا بدین‌جا، بازگشتی بوده است به گذشته؛ یک جمع‌بندی فوق‌العاده. آیا غزل می‌توانست جمع‌بندی رستگارانه‌تری از این داشته باشد؟ من که فکر نمی‌کنم.

3-3- اهمّیت محتوا (کارآمدی): در کنار همۀ ویژگی‌های فرمی، آنچه می‌تواند یک غزل را بالا بکشد، داشتن وحدتی در عین کثرت است. غزل «در مدار باوفایی» با وجود تمام تنوّع تصویری و مضمونی، در مداری مشخّص می‌گردد که می‌توان آن را وفاداری یا در دورنمایی کلّی‌تر، تسلیم دانست؛ تسلیم در برابر رضای حق. یعنی از نقطه‌نظر محتوایی، آنچه مبین برای مخاطب از سرزمین شعر خود ارمغان آورده است، کلیدواژه‌ای است که بیش از هر کس دیگری، شایستۀ بانویی است که غزل به وی تقدیم شده است.

به عبارت بهتر، ترجمان کربلایی زیستن –که در مصراع دوم مطلع، نقشی حیاتی دارد- می‌شود همین تسلیم بودن در برابر تمام مصیبت‌هایی که خصوصاً در پارۀ اوّل روایت بدان‌ها اشاره شده است. شاعر می‌داند و می‌گوید که اگر قرار است از «ولا» باشیم، چاره‌ای جز تحمّل «بلا» وجود ندارد و البتّه که این «بی‌چارگی»، هرگز به معنای «بیچارگی» نیست و نهایت زیستن زیبا و زیبایی زیستن است:

«نذرِ شکرِ بی‌شکایت، بر درِ تسلیمِ محض
سر نهادی، البلاءُ للولایی زیستی»
 


امتیاز دهید Article Rating
نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.