نگاهی به رمان «ابدی»
02 آبان 1397
15:51 |
0 نظر |
امتیاز: 2.22 با 97 رای
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رمان «ابدی» نوشته مهدی صفری از سوی انتشارات شهرستان ادب منتشر شده است.
رمان «ابدی»، دومین رمان مهدی صفری است. این رمان هم مانند رمان «پرتاب» موضوعی خاص و جذاب دارد. مهدی صفری از جمله نویسندگانی است که جامعه و تغییر و تحولات کلان آن را در آثارش منعکس کرده؛ مانند آنچه از فعالیتهای موشکی در رمان پرتاب آورده و مسئله داعش که در «ابدی» تصویر شده است.
«ابدی» ماجرای جوانی به نام امیرعلی است که با دامادشان و همراه با یک عده جوان به زیارت عتبات عالیات میرود و در سفر به کاظمین غافگیر شده و توسط داعش به اسارت گرفته میشوند. در طول اسارت و بعد از آن حوادثی رخ میدهد که باید منجر به تحول شخصیت امیرعلی شود.
سوژه این رمان داعش است و تروریسم و تبعات آن از مسائلی است که نویسنده در این اثر قصد داشته به آن بپردازد. پرداختن به این سوژه از این لحاظ جسارت میخواهد و آن این است که معمولا نویسندگان و حتا سینماگرانی که رو به چنین سوژههایی میآورند فاقد تجربه زیستی درک آن واقعهاند و ممکن است به دام تخیل مخل بیفتند. مهدی صفری نویسنده جوانی است که در این رمان این جسارت را به خرج داده و سعی کرده تصویری نزدیک به واقعیت از این گروهک تروریستی ارائه دهد:
«یکیشان جلویم ایستاده بود و چوب دستیاش را توی هوا میچرخاند. فهمیدم اگر تکان نخورم، دمار از روزگارم درمیآورد. هرطور بود سینهخیز خودم را به سوله رساندم. به زور ما را هل دادند داخلش. کف زمین ولو شدیم. توی سوله پر از زندانی بود. چند نفرشان جلو آمدند و کمک کردند تا دستهایمان را باز کنیم. از بس تندتند چهارچنگولی آمده بودم پوست دستم و سرزانوهایم زخم شده بود و مثل وقتی که آتش گرفته باشد، میسوخت. دو داعشی زیربغلهای امین را گرفته بودند و روی زمین میکشیدند و میآوردند. جلوی در که رسید ولش کردند. محکم با صورت به زمین خورد. یاد زن عرب افتادم که بعد باز کردن طناب، همین بلا سرش آمد. بیاختیار داد زدم کشتیش!»
زبان کتاب روان است و با وجود توجهی که نویسنده به جزئیات صحنه نشان داده میتوان آن را یک رمان توصیفی خواند. از نکات دیگری که در این رمان جلب توجه میکند توجه نویسنده به تحول شخصیتی کاراکترهاست. امیرعلی قهرمان داستان در عرض حرکت میکند و رفتهرفته خواننده شاهد تحول روحیات اوست. با اینکه خانواده امیرعلی مذهبی و مقید هستند، اما او خیلی در مراسم و فعالیتهای مذهبی و اجتماعی مثل هیأتها، بسیج و... شرکت نمیکنند. امیرعلی در شرایطی قرار میگیرد که برخلاف میلش باید دست به عمل و اقدام بزند و در نهایت پس از ماجراهایی که درگیرش میشود تحول بزرگی به لحاظ روحی و شخصیتی مییابد.
در بخش دیگر این رمان میخوانیم:
« گفته بودی بعد از خواندن نماز صبح به یادم میافتی. از آن زمان من هم موقع شنیدن اذان حال عجیبی پیدا میکنم و این احساس شما را حس میکنم. رویم را طرف ایران میچرخانم و شما را صدا میزنم. مادر مرا ببخش. روز آخر جوانی کردم و بیخبر از خانه بیرون زدم. چرا به پایت نیفتادم؟ چرا بیاجازه آمدم؟ یادش که میافتم بغض راه گلویم را میبندد. دلکندن از شما برایم واقعا مشکل بود ولی نمیتوانستم بمانم. بعضی وقتها آن قدر دلم برای شما تنگ میشود که به جز زیارت حضرت زینب (س) هیچ چیزی نمیتواند ساکتم کند.»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.