روزگاری در دنیای کهن، آن زمان که هنوز پای تفنگ و ماشین و موتور بخار و برق به سرزمینهای مشرق زمین باز نشده بود، مردمان آن زندگانی خود را تنها در میان حساب و کتابهای دو دو تا چهارتایی نمیدیدند. روزگاری که دنیا هنوز پر بود از ناشناختهها و ماورای طبیعتها، پر بود از رمز و رازهای سربهمهری که «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد!». دنیایی که بر خلاف دنیای ما، اصلاً قرار نبود چیزی به نام علم برای هرچیزی تبیینی ارائه دهد و بخواهد در سریعترین زمان ممکن هر مِه و ابری که پدیدهها را پوشانده است، کنار بزند. اما از زمانی که علم جدید ظهور کرد، انگار که بشر خود را مجبور دید هرگونه رمز و راز مهگونهای را از حول هرچیزی به دور براند و هرچیز نادیدنی را که به قید آزمایش و محسوسات در نیاید، نفی کند.
دنیای مدرن جایی بود که باید تمام ساحتهای زندگی بشر، افسونزدایی میشد و عقلانیت بر تمام ارکان آن مسلط میگشت. دنیایی که مستقر بر دال عرفی شدن، افسونزدایی را از اجتماعیترین لایههای حیات سیاسی انسان تا شخصیترین خلوتهای فردی او، اجرا میکرد و هرگز نمیخواست حتی تن به قبول احتمال وجود چیزی فراتر از همان دو دو تا چهارتاهای همیشگیاش بدهد.
در این میان اما انگار که انسان مشرقی در دو راهی ترولی گیر افتاده باشد؛ او نه میتواند از گذشتۀ خود دل بکند و بهتمامه مدرن شود و عقلانیت جدید آن را پذیرا باشد و نه میتواند از دستاوردها و خواستنیهای دنیای جدید چشم بپوشد. این تناقض و کشمکش درونی چیزی است که هر انسان شرقی و بهخصوص مسلمانی، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، در خود حس میکند. اما وقتی وضعیت عمومی همین جوامع را هم دنبال میکنیم، میبینیم که گرایش به مدرن شدن هرلحظه قدرتمندتر میشود و سنت با وجود تمام ریشههای عمیقش در وجود افراد جامعه بیشتر و بیشتر به حاشیه رانده میشود.
در میانۀ این کارزار، که انگار میرود تا به نتیجۀ محتومِ برخوردِ بیشتر سنتها با دنیای جدید منتج شود، برخی سعی میکنند تا به مردمانشان، حضور دائم آن چیزهایی از دنیای کهنۀ شگفتانگیز را که هنوز میتوان در زندگی روزمره دید، نشان دهند. دنیایی که در عین کهنگی آنقدر برای نسلهای جدید ما ناآشنا و غریب است که شاید بتوان آن را «دنیای کهنۀ شگفتانگیز نو» نامید!
کتاب «نعلینهای آلبالویی» اثر «مهدی نورمحمدزاده»، مجموعهای از چند داستان کوتاه خواندنی است که میخواهد درست در وسط همین جنگلهای آپارتمانی شهر، حضور پررنگ افسونها و راز و رمزهای دنیای سنت را نشان دهد. همان اتفاقات غیرمنتظرهای که انگار دستی از غیب بهعمد آنها را به نحوی در کنار هم چیدهاست تا اتفاقی برای ما رقم بخورد.
آری! درست همینجا، در میانۀ شهر، در بین تمام آنچه دنیای مدرن با خود به ارمغان آورده است هم، میتوان پدیدههای مهآلود را دید. هنوز هم کسانی را میتوان یافت که روانشان مانند آب باشد و اولین چیزی که به تو نشان میدهند، خودت هستی. آری! هنوز هم میتوان به جاهایی سفر کرد که زمان برگشت از خود بپرسی که واقعاً آنجا چه اتفاقی افتاد؟! خواب بودم یا بیدار؟! هنوز هم شاید بتوان پیرمردهای پر رمز و رازی را پیدا کرد که بی هیچ کلامی با یک نگاه، عمق وجودت را ببینند و با جملهای چنانت کند که تا آخر نفهمی بر تو چه گذشت و او که بود و چه گفت!
شاید در شهرک اکباتان هم بتوان گفت که «هرچه کنی به خود کنی/ گر همه نیک و بد کنی» و شاید در همین بیمارستانهای شهر هم دست روزگار کاری بکند که بفهمی عقلانیت نمیتواند روح آدمی را درست بفهمد و شاید هم روزهای دور به نحوی چنان با امروزت پیوند بخورد که انگار این به هم رسیدن دوباره صرفاً به خاطر رفتار سالیان دور ماست!
نویسنده بهزیبایی توانسته است نشان بدهد که بسیاری از وقایع زندگی روزمره را نمیتوان تنها با نگاههای معمول و عرفی توجیه کرد و ماوقع زندگی را براساس شانس و اتفاق تفسیر کرد و این همان حسی است که تمام ما در زندگیهایمان، حتی شده در موارد معدودی، تجربه کردهایم. روایت اکثر قصهها شیوا و دلنشین است و فضاسازی و تعلیقها بهخوبی در بطن روایت هر داستان جاخوش کردهاند. البته شکستهای ناگهانی در متن، که حاصل تلاش نویسنده برای روایت طبیعی از نگاه اول شخص است، در بعضی بخشهای متن مقداری آزاردهنده میشود و خواننده برای فهم متن مجبور میشود برخی عبارات را دوباره بخواند. البته عدهای این نحوه از نوشتار را نکتهای مثبت تلقی میکنند، ولی لااقل میتوان دربارۀ مثبت یا منفی بودن کاربرد آن در همهجای متون تأمل بیشتری کرد.
نویسنده داستانهایش را از زبان افراد متفاوتی بیان میکند؛ افرادی با زیستجهانهای گوناگون. نویسنده تلاش کرده است تا این دنیاهای مختلف را از نگاهی اول شخص و درست از زاویۀ دید خود سوژه بیان کند. این نگاه از درون درست درتقابل با رابطۀ سوم شخصیست که در زیست جهان مدرن و علمزده با تمام امور، گرفته میشود. نویسنده در متن داستانها میکوشد تا با بیانی پدیداری از ماوقع درونی ما در برخورد با مسائل زندگیمان، حتی در جاهایی که چندان هم افسون دنیای سنت محسوس نیست، به ما نشان دهد که آن نگاه همواره از بیرون دنیای جدید نمیتواند تمام آن چیزی که در زندگی خود درمییابیم را تبیین کند.
دنیای شخصیت اول هر کدام از داستانهای کتاب در فضا و زمان متفاوتی شکل گرفتهاست؛ برای مثال نحوۀ پدیدار شدن مسائل برای فردی که در شهرک اکباتان در تعارض میان وفاداری و خیانت مانده و آن کسی که برای یافتن فراموششدههای در دل تاریخ به کوه و جنگل میزند، متفاوت است؛ ولی به نظر میرسد تلاش نویسنده برای دادن روحی واحد به تمام این داستانها مثمر ثمر بوده است و توانسته در عین تنوع بالای صحنههای ترسیم شده در کتاب، آن معنای واحدی که مقصودش بوده را در دل تمام آنها جا دهد.
برخی داستانها برای بیان حالات درونی شخصیتهای داستان حالتی سورئال به خود گرفتهاند که خواننده را در میان خلسهای از اوهام و احساسات حاصل از پدیدار شدن افسونوار ماوقع زندگی راوی رها میکند، بی هیچ توضیح اضافهای و این نحوۀ روایت بسیار به نحوۀ برخورد با واقعیات در زیست جهان پرافسون نزدیک است. هرکدام از داستانها کموبیش رشحاتی از این نحو انتزاع پدیدهها را در خود دارند که این موضوع به نوبۀ خود از عوامل اصلی همبستگی داستانهای درظاهر منفکی است که نویسنده قصد مشترکی از نوشتنشان داشته است.
در آخر باید گفت که «نعلینهای آلبالویی»، با وجود اینکه نویسندۀ چندان نامآشنایی ندارد، توانسته است چند گام جلوتر از نوشتههای بسیاری از نویسندگان جوان بهخصوص در زمینۀ داستانهای کوتاه چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا، حرکت کند و خواننده را در همان صفحات محدود هر داستان کوتاه با خود همراه کرده و تا آخر کتاب بکشاند.