به قلم محمدقائم خانی
یادداشتی بر کتاب «پرچم صلح» سرودۀ شهریار شفیعی
28 اردیبهشت 1398
08:39 |
0 نظر |
امتیاز: 4 با 4 رای
به نقل از روزنامۀ وطن امروز: «پرچم صلح» شهریار شفیعی در مورد جنگ است؛ جنگی که هنوز ادامه دارد، توی خانههایی خاص، سی سال بعد از سوت پایانش، در خسخس سینهها نفس میکشد، توی تاول بدن شیمیایی، چرک میکند، با حملۀ موجیها به سرش میزند و با شکستن شیشهها، آرام میگیرد. جنگ هنوز هست و پابهپای ما، پیش میآید. شهریار شفیعی، با پرچم صلحش جنگ را جلوی چشمان ما آورده تا باد تکان تکانش بدهد و جنگ را لابهلای کلمات زندگی، برقصاند. کوتاهکوتاه، لابهلای ضرباهنگ تند جملات شعرهای سپید، زوزۀ جنگی خزیده پشت دیوارها را تبدیل به مارش هجوم و یورش به همۀ داشتههایمان میکند و نالههای جان کندنش را از لای جرز و کف آسفالت و اگزوز ماشینها به گوشمان میرساند.
در قطعۀ سی و چهارم اما، ناگهان نقبی میزند به تاریخ. میرود به ابتدای ماجراهای ایران، به نقطۀ آغاز که هنوز هم رهایمان نمیکند. صدای جنگ را آنقدر پی میگیرد تا برسد به آصلاندوز، یا ترکمان چای، آنجا که ایران از تبریز فروپاشید در خودش. با عباس میرزا تفاوت غرش توپ و تفنگ را با چکاچک شمشیر فهمید؛ جایی که ایران معاصر شکل گرفت، زار و در دمِ جان دادن.
تجدد با همۀ درندگیاش، در ابیات آغازین خود را مینمایاند. شاعر تجددِ برهنه را نشانِ همه میدهد، که میلادش با جنگ گره خورده است. ایرانِ معاصر را میبینیم که با صدای توپ از خواب گران میپرد و عِرض و مرزش را ازدسترفته میبیند. بعد سری به مسألۀ اساسی ایران مدرن میزند؛ یعنی قومیت. قومیتی که ایران رسمی پوزخندش میزند، اما او نگاهبان ایران واقعی است. شاعر زمزمهای میکند و در جنگ هشتساله فرود میآید، در دشتهای داغ جنوب و زیر آفتاب سوزانش.
از آن میگذرد و میآید به روزهای صلح، به روزهای... اشتباه نشود. روزهای صلح، روزهای خوشی و شادی نیست. روزهای جراحت و داروست. روزهای بوروکراسی و جانبازی است. این تجدد صلحش هم، با جنگ و آزار میگذرد. همیشه مرکزیتی هست که تاب بودن حاشیه را ندارد؛ باید نابودش بکند، خفهاش بکند، باید همهچیز «دیگری» را از او بگیرد.
این است که دیگر چارهای برای شاعر نمیماند، جز این که نوک پیکان را به سمت مجاهد نشانه برود؛ تو برخیز. تو که مجاهدی و کارت برخواستن است، برخیز. برخیز اما برای چه؟ برخیز به مردن. دیگر جایی برایت نمانده، حتی برای این تن رنجورت. برخیز و مردانه بمیر. شاعر میخواهد که مجاهد، این فرصت آخر را از دست ندهد. میخواهد که اعتراضش مشروعیت معاصریت را زیر سؤال ببرد. میخواهد فریادش از همۀ چهارچوبها بگذرد و توی هیچ مستطیلی نماند، آخر هر مستطیلی قبری است.
چه چیزی در چهارچوب درگیریهای دنیای جدید نمیماند؟ کدام صداست که در مستطیلهای دنیای هیاهو گم نمیشود؟ سکوت. تنها سکوت است که از مرزها میگذرد و صدای جنگ را، از بیخ و بن، خاموش میکند. شاعر در آخر شعر، همۀ جنگها را نابود میکند؛ با اعتراض سکوت.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.