سایۀ شریعتی
اولین ویژگی کتاب «سایههای باغ ملی» که به نظر من برای مخاطبش خودنمایی میکند، روانی و خوانش سهل آن است. کتاب، طولانی محسوب نمیشود، اما برای مخاطب کمحوصله و بیمطالعۀ امروزی، کوتاه هم نیست؛ بااینحال، مطالعۀ داستان در هیچ بخش از آن ملالآور نمیشود.
داستان مانند رودخانهای که در بستری از سنگریزههای گرد و رنگارنگ حرکت میکند، در مسیر روایتی که تصمیم دارد ارائه دهد، جلو رفته و صفحات هم تمام میشوند و ما بهعنوان مخاطب از این «تمام شدن» تعجب میکنیم.
روایت از پدر شخصیت شروع میشود، سالها میگذرند و مکان از زادگاه شریعتی، یعنی سبزوار، به تهران تغییر میکند. اجزای داستان یعنی: تهران، سبزوار، شریعتی، سربداران، گروههای مبارز چپ، مبارزهای مذهبی و... به شکل منظمی در ارتباط با هم چیده شدهاند و مانند چرخدندههای یک سیستم، در حرکتی هماهنگ کنار هم میچرخند تا درمجموع، مسیر روایت پیش برود.
داستان از نگاه راوی دانای کلِ محدود روایت میشود. این راوی آنقدر که لازم است میداند و گاهی چیزهایی را نمیداند که بهظاهر پیشوپا افتاده بودهاند. گاهی از حوادث اتفاقات یکّه میخورد، اما درمجموع به عمیقترین لایههای فکری، روانی و عاطفیِ شخصیتها دسترسی دارد. از گذشته و آیندۀ آنها بیشتر از خود ادارۀ امنیتِ داستان، اطلاعات دارد و بهراحتی هر جا تصمیم میگیرد دست دراز میکند و بخشی از روح و فکر آنها را به مشت میگیرد، بیرون میآورد و به نمایش میگذارد!
یکی از مهمترین ستونهای داستان، در یک شهرستان بنا شده و این بُعد محلی از داستان را شکل داده است. برای نگارنده که در خود این شهرستان، یعنی سبزوار زندگی میکنم، حال و هوای متفاوتی از داستان قابل درک بود. ازیکطرف لذتِ پرداخته شدن به سرزمینی که رگهای ما و اجدادمان، عِرق آن را حمل میکند و از طرف دیگر تلخیِ تصویری سطحی که از این شهرستانِ واقع در حاشیۀ جادۀ مشهد ارائه میشود. انگار همانطور که برای نگارنده، سبزوار یک ایستگاه بین راه بوده، در داستان نیز صرفاً شخصیتها در آن استراحتی میکنند و باز روایت برمیگردد به مرکز جنبوجوش: پایتخت. در این داستان، سبزوار صرفاً مجموعهای است از شریعتی و سربداران و باغ ملی، کمی هم خیابان بیهق البته! در 100 سال اخیر، داستانهای زیادی با محوریت مکانی سبزوار، شهرت ملی و جهانی پیداکردهاند و اگر بخواهیم به فضاسازی آن داستانها از سبزوار دقت کنیم، بهخوبی متوجه این اختلاف در عمقِ نگاه خواهیم شد.
مهمترین نقطۀ محوری و اتکای داستان اما «شریعتی» است. شخصیتی مهم در تاریخ انقلاب و البته شخصیتی که بعد از 43 سال هنوز موضوع چالشهای مهمی در حوزۀ علوم سیاسی و اجتماعی کشور ماست. شریعتی در بخشهای ابتداییِ کتاب، یک نویسنده و سخنرانِ دور از ماجراها و شخصیتهاست. کمکم سایههایی از شریعتی پیدا میشود. بهتدریج، شریعتی وارد محور داستان شده و به محور اصلی مجادله تبدیل میشود؛ طوری که در صفحات آخر، به تنها گرۀ داستان تبدیل شده و شخصیت اصلی، در اوج بحرانها، همۀ مفقودشدهها و دغدغۀ آیندۀ خود را از ذهن پاک میکند و فقط به چالش فکریِ شریعتی و حسینیۀ ارشاد فکر میکند!
واقعی بودن و درعینحال درگیر شدن شخصیت شریعتی در داستان، از ساختار جذابی تبعیت میکند. نویسنده نمیخواهد شریعتیِ دیگری در داستانش بسازد، بلکه خط روایت خود را از کنار او عبور میدهد و حتی آنقدر به او نزدیک میشود که شخصیتهایش وارد بحث مستقیم با شریعتی میشوند. دیگر این شخصیت، در هالۀ دود سیگارش مبهم نیست و وارد حیات داستانی شخصیتها میشود.
روند آرام و ملایم داستان تا صفحات پایانی ادامه پیدا میکند و گرهگشایی، اوج و پایانبندی هم در همان بستر رودخانهای که توصیف شد شکل میگیرند. سنگهای بستر (بهمثابۀ حوادث داستانی) نه تیزی دارند که پای مخاطب را در مسیر روایت زخم کنند و نه بُعد و گوشۀ خاصی که مسیر را تلخ کنند. حتی با اینکه موضوع روایت، مبارزه است و بخشی از آن وارد فضای زندانها و شکنجهها میشود، باز هم به شکلی لطیف به آن پرداخته میشود و نهایت شکنجهها، کابل برق است و بعضی گفتمانهای روانی.
شخصیتها هم به همین لطافت هستند و به تعبیر کارگاهی «اتوکشیده» به نظر میرسند: سعید، یک دوست خوب و بامرام و معرفت که همۀ کارهای اتاق دانشجویی را بیمنت انجام میدهد و هر جا شخصیتها به سنگ صبور احتیاج دارند، هست! مادر سامان یک مادرِ تمام و کمال و مهربان و فهمیده و... خواهرش زهره، یک دختر بامحبت و بامزه و... نسرین و پدر و دیگر شخصیتها هم همینطور. حتی مهری و اردشیر و محمود و دیگر شخصیتهای مبارز هم همینقدر اتوکشیده هستند. از این زاویه دید، داستان، اندکی به دامِ سانتیمانتالیسم افتاده است.
داستان، حشو هم دارد. دیالوگها در واگویههای ذهنی شخصیتها تکرار میشوند و در بخشهایی از داستان، راوی نکاتی از گذشته را یادآوری میکند که نیازی به آنها نیست و در داستان تکرار شدهاند. بخشی از حشوها هم اظهارنظرهای سیاسی نویسنده است که در قالب یادآوریِ صحبتهای یک سری از شخصیتها، ارائه شده است. مثلاً سامان یادش میآید پدرش یا فلان شخص در مورد فلان رفتار رژیم چه تحلیلی ارائه کرده است. در نوشتار بعضی دیالوگها هم محاورهنویسی بهخوبی رعایت نشده. استفاده از «را» بهجای «رو» در بخشهایی که محاوره نوشته شده، یا رفتارهایی ازایندست در بعضی از بخشهای کتاب دیده میشوند.
درمجموع، «سایههای باغ ملی» از آن دست کتابهایی است که با خلق روایت در برههای مهم از تاریخ و در حاشیۀ اتفاقی مهم (مثل سخنرانیهای حسینیۀ ارشاد) درکی عینیتر از آن حادثه به مخاطب ارائه میدهند؛ چراکه روایت تاریخ از حوادث، به شکل گزارههای ساده و مشخص و قضاوت شده است و درک آن را سخت میکند؛ اما وقتی روح داستان در این کالبد بیروح دمیده میشود، جان مییابد و گوشت و پوستواستخوانش را بهخوبی حس میکنیم. میتوان کسانی را که به این جنبه از تاریخ معاصر علاقهمند هستند را به خواندن این کتاب و مراجعه و آگاهی از چالشِ دوران شریعتی و قلم و سخنش، دعوت کرد. تجربهای مطبوع و تأثیرگذار خواهد بود.